زندگی ای زندگی خیلی وقته سر ناسازگاری با من داری عشق و صبوری رو کنارهم جای دادی بی قراری رو برایم بی قرارتر از دیروز میکنی .
خسته ام خسته انقدری که خوابی طولانی منو نمیتونه اروم کنه . روزهایم سخت و سنگین میگذرند انقدری که خودم هم حس میکنم به اجبار زندگی میکنم نفس میکشم شورو شوق وهیجان خیلی وقته از کنار من رفته .
منی که سرتا پا شور بود و هیاهو الان یه جسمی توخالی رو با خودم به یدک میکشم .
راستی این امدن و رفتن برای چیه اگه واسه عذاب کشیدن چرا اومدیم ..؟ نمیدونم چی میگم فقط خدایا حرفهای منو کفر و ناشکری تلقی نکن خودت از دلم خوب اگاهی نزاربگم .. نزار بگم که ...